مهرسامهرسا، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

مهرساگلی

مهرسا و جوجه ها

از بس تو خونه ادای خروس در آوردم و نمایش مرغ و خروس و روباه اجرا کردم، بالاخره مامان جون برام سه تا جوجه شامل یک جوجه خروس و دو تا جوجه مرغ و یک جفت بلدرچین خرید حالا از اون روز تا الان هر روز مراسم بغل کردن تک تک جوجه ها سپس ناز کردن بال و بعد ناز کردن سر و در نهایت رها کردن آنها را دارم . فعلا یه مدتیه که با اونا مشغولم و نیاز به رفتن هر شب به پارک کمتر شده است. تو این هفته یه عروسی هم داشتیم و من به ذوق بودن مهلا و از طرفی خوردن نوشابه رفتم و زیاد هم شیطنت نکردم .  تو هفته ای که گذشت من به کلاس نقاشی رفتم که نزدیک خونه مامان جونه و یه جلسه ارمغان هم اومد و اولین جلسه مشترک رو باهم گذروندیم که نسبتا خوب بود. امروزهم جلسه سومش هست.&...
18 ارديبهشت 1395

این روزها

این روزها مرتب در حال بالا رفتن از سر و کول مامانم هستم و دلم می خواد بوسش کنم و به قول خودم میگم یه بوس خوب. حالا یه بوس خوب از لپت حالا اونور حالا سرت و همینطور ادامه داره یا دستای مامانو نگاه میکنم میگم نگاه اینجات خال در آورده بعد تمام دستای مامانو چک میکنم ببینم دیگه کجا خال داره بعد خالای خودمو هم نشون میدم کلا در حال الگو برداری از مامان هستم مثلا دیروز مامان کمرش از خستگی در میکرد منم که از سرو کولش بالا میرفتم گفت مهرسا نکن کمرم درد میکنه حالا دیشب که با اسباب بازی هام بازی میکردم همش بهشون میگفتم وای اینجوری نکن کمرم درد میکنه (ای مامان قربونت بره که الان دلش برات تنگ شده) کلا بعداز ظهرها نمیذارم کسی بخوابه و همش در حال پر...
11 ارديبهشت 1395

تولدم مبارک

امسال خیلی برا یتولدم هیجان داشتم تقریبا از یه هفته قبلش کیکم رو سفارش دادم دوست داشتم طرحش پاتریک باشه اما هیچ جا این طرح رو نداشتن آخرش به باب اسفنجی راضی شدم کلاه رو هم با همون طرح گرفتم و از چند روز قبلش تو خونه بساط تولد برپا بود مثلا روز جمعه یه کیک بستنی گرفتم و تا ظهر تو خونه با عروسکام تولد گرفتم و شمع فوت کردم. امسال جشن رو رو فضای سبز فلکه گرفتیم و فامیلای درجه یک اومده بودن شام دادیم که ساندویچ بود بعد یه کیک کوچیک برای بچه ها و برا ی بزرگترا شیرینی بود با چایی . گیفت بچه ها هم پفک بود و رول شکلاتی لواشک و اب نبات چوبی کلا خیلی خوش گذشت از قبل به مامان بابا گفته بودم برام اسکوتر بخرین یه شب که خونه ننه جون بودم بهم گفتن مهر...
7 ارديبهشت 1395
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد